۱۳۸۷ آبان ۳, جمعه

9mm

یک:
پدری در برگشت ازسر کار، دختر ٣ ساله خود را از مھد کودک به خانه آورده بود. پس از در آوردن لباس کار پدر شروع به روزنامه خواندن کرد و دختر بچه شروع به سوال پرسيدن.
دختر: بابا آسمون چه رنگيه؟
پدر: آبی
دختر: ولی بابا قرمز ھم ھست!
پدر: نه نيست.
دختر: چرا ھست من خودم عصرھا ديدم که آسمون قرمز می شه.
پدر: درسته آسمون قرمز ھم میتونه باشه.
دختر: زرد ھم ھست مگه نه؟
پدر: فکر نمی کنم زرد ھم باشه.
دختر: ولی صبح که دست و صورتم را شستم ديدم که آسمون زرد است.
پدر: تو نمیخواهی با عروسک هات بازی کنی؟ برو بازی کن تا من هم روزنامه ام را بخونم.
دختر: باشه بابا
...
ولی چند لحظه بعد دختر با انبوهی از سوالات باز میگردد.
مانند: دریا چه رنگیه؟ چرا مامان میره سر کار؟ چرا عروسکم نمی خوابه و . . .
پدر تصمیم میگیرد دخترش را به نحوی سرگرم کند تا حداقل نیم ساعت وقت آزاد داشته باشد
فکری به ذهنش رسید. یک شرکت برای تبلیغات عکسی از کره زمین باز شده در وسط روزنامه چاپ کرده بود که دو صفحه را به خود اختصاص داده بود. آن دو برگ را جدا کرد و کره زمین را به پنجاه قسمت مساوی تقسیم کرد و تکه ها را مخلوط کرد.
پدر: ببین دخترم اگر میخواهی به سوالاتت جواب دهم باید اول این تکه ها را کنار هم بچینی تا عکس کره زمین مثل اولش درست شود.
دختر با تعجب به پدر نگاه کرد و گفت باشه ولی شما هم قول بدید اگر اونو درست کردم دیگه روزنامه نمیخونی.
پدر: باشه، قربون دخترم برم برو بابا جان. برو
دختر رفت و پدر اندیشید که تا ساعت ها دخترش سرگرم خواهد بود
ده دقیقه بعد دختر بازگشت
دختر: بابا تمام شد، حالا بیا بازی
پدر: تمام شد؟ ببینم.
پدر نگاهی کرد، دنیا درست شده بود. با تعجب پرسید: نکنه مامان کمکت کرده
دختر: نه، مامان که هنوز نیومده.
پدر: از روی کتاب جغرافی دیدی؟
دختر: جغ جغ جغرافی دیگه چیه؟
پدر اندیشید که دخترش راست میگوید او از جغرافی چیزی نمی داند.
پدر: پس چگونه با این سرعت دنیا را درست کردی؟؟؟
دختر: من دنیا را درست نکردم. من فقط عکس آدمی که پشت صفحه روزنامه ایستاده بود را درست کردم، دنیا خودش درست شد.
این تنها یک داستان واقعی و ساده بود
اما باور کنید بسیاری از مشکلات و مسائل راه حلی ساده دارند کافیست نگاهتان را عوض کنید.
دنيا را ھرطور که دلتان میخواھید میتوانيد
درست کنيد به شرطی که ابتدا انسان ھايی که
پشت آن ايستاده اند را درست کنيد
و
برای دنيای خودت تنھا ھنگامی به آرزوھايت
خواھی رسيد که از خود شروع کنی و خود را
برای آرزوھايت بسازی.
دو:
روزنگار هنری بودن علاقه، استعداد، پشتکار، جدیت، مرتب بودن و جرات میخواهد. مدت هاست فکر میکنم این بچه های روزنگار هنر واقعاً دارن زحمت میکشن از دست من و امثال من که هیچ کمکی بر نمیاد فقط میتونیم ازشون تشکر کنیم البته خانه هنر و گیهان و گی فرهنگ هم کم نمیذارن و باید از همشون تشکر کرد. امیدوارم همتون هر کجا که هستید نفستون همیشه گرم باشه.
سه:
هنوز دارم روی داستان کوتاهم که حالا رمان کوتاه شده کار میکنم. یه بنده خدایی رو میشناسم سالها پیش شروع به نوشتن یه رمان کرد و حالا بیشتر از شش هزار صفحه نوشته ولی خودش میگه هنوز به نصفش هم نرسیدم. امیدوارم کار رمانم به اونجاها نکشه چون خودم دق میکنم. بدی داستان اینه که هر خطی که بهش اضافه بشه اونقدر شاخ و برگ پیدا میکنه که خودمم بکشم حد اقل ده صفحه به داستان اضافه میشه. کار داره فرسایشی میشه.
چهار:(چند تا سوال)
اون رادیو که یه زمانی وجود داشت هنوز فعاله؟ رادیو رها بود؟
الان سازمان چه وضعی داره؟ منظورم اینه که رئیسش کیه اصلاً سازمان وجود خارجی داره یا نه؟
(اینم یه سوال خصوصی) از اون فیلمها از جایی میشه گیر آورد من دی اس ال گرفتم ولی نمیدونم چه جوری باید دانلود کنم. اگر کسی میدونه ممنون میشم راهنمایی کنه و اگر هم جایی فروشی هست باز هم ممنون میشم راهنمائی کنید.
ایمیلم هم که اینه دیگه: kiarasha62@gmail.com

۴ نظر:

ناشناس گفت...

یک: خیلی خوشم آمد مرسی (:
دو:موافقم
سه:امیدوارم به زودی تمام و آماده خواندن باشه
چهار: کاملا بی خبرم

ناشناس گفت...

http://blog.irqo.org/

کیارش عزیز، در وبلاگ نشریه ی چراغ توضیحی نوشته ایم که امیدواریم پاسخی به سئوال شما باشد.

موفق باشی

ساقی قهرمان

ناشناس گفت...

بچه ها...
بکر و تازه‌اند

ناشناس گفت...

یک : انتخاب جالبی بودش قبلا یه خونده بودمش یادم نمیاد کجا .
دو:موافقم
سوم : نظری ندارم