۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

زندگی ما

دلم بدجوری گرفته، اصلاً حال خوبی ندارم، دوست نداشتم این اولین نوشته وبلاگم باشه ولی چه میشود کرد که خیلی چیزا دست خود آدم نیست، چه میشود کرد که بعضی چیزارو میبینیم و میشنویم و مجبوریم از اونا پیروی کنیم یا قبولشون کنیم. آدمیزاد جایزالخطاست اما تا چه حد، چرا بعضی ها اینقدر راحت جنایات بزرگ مرتکب میشن؟ نمیتونم توضیح بدم که چی شد و چیا دیدم و شنیدم که حالم حسابی بد شد، اونقدر بد بود که دوست ندارم اینجا بازگوش کنم. فقط آرزو میکنم خدا یاور همه آدما باشه، چون ما آدما خیلی راحت میتونیم بدبخت باشیم و یا خیلی راحت میتونیم خوشبخت باشیم. این هم به خودمون ربط داره هم نداره. خلاصه اینکه چند روز دیگه تولدمه و دوست داشتم متنی که آماده کرده بودم برای اولین نوشته وبلاگم بذارم ولی اشکال نداره اصلاً همین متن برام خودش یه خاطره بزرگ میمونه. امروز رو فراموش نمیکنم. اون متن هم بعداً میذارم.
چهارشنبه – ششم شهریور هشتاد و هفت