۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

3mm

این چند روزه اونقدر سرم شلوغ بود که اصلاً وقت نمیکردم آنلاین بشم و یا حتی با کامپیوتر کار کنم چه برسه به این که مطلب جدیدی بنویسم خیلی دلم میخواست بی کار بودم و این وبلاگ خیلی فعال تر میشد ولی حیف که این کار برای آدم تمومی نداره و آدم از وقتی خودشو میشناسه باید بره سر کار هر روز وقتی بر میگردم خونه اونقدر خسته شدم که فقط میتونم دوش بگیرم و شام بخورم و بعدش بی هوش میشم، اینم یه جورشه دیگه. شاید در آینده بتونم برنامه هامو مرتب تر کنم ولی در حال حاضر روز به روز داره کارام بیشتر هم میشه، چند شب پیش یکی از دوستام زنگ زد و گفت: چه نشسته ای در عالم بی خبری که امشب باید بزنیم بیرون و حسابی چشم چرونی کنیم! من از همه جا بی خبر هم گفتم برو بابا حالت خوش نیست من خوابم میاد، اون بنده خدا هم گفت نه خیر من الان دم خونتونم کافیه از پنجره پائینو ببینی و منو به زور وادار کرد با اون برم بیرون. گفتم خب حالا چه خبر شده؟ گفت ای بابا کافر شدی ها! امشب شب احیا هست، کلی خندیدم بهش و گفتم کی تا حالا مسلمون شدی؟ گفت بدبخت تو چقدر از مرحله پرتی الان میبرمت یه جا ببینی چه خبره. خلاصه بیست دقیقه بعدش دیدم رسیدیم کامرانیه و صاف رفت چیذر نمیدونید چه خبر بود اونقدر پسر فشن ومانکن و خوشکل اونجا بود که من رسماً داشتم از هوش میرفتم. نمیدونستم باید تیکه بندازم شماره بدم دید بزنم و یا کار دیگه. الان دو شبه دارم خواب اون شبو میبینم. البته فکر نکنید آدم بی جنبه ای هستم نه اینطور نیست فقط اونقدر مشغول کار و زندگی شدم که دیدن پسر برام آرزو شده اونم خوش تیپش. خلاصه اینکه دارم حس میکنم باید یه کم مسلمون تر بشم یعنی شبای احیا بازم برم اونجا. امروز هم شانس آوردم البته شاید هم بد شانسی چون سخت سرماخوردم و زودتر از سر کار اومدم خونه ولی شب باز دوست دارم برم چیذر چون خیلی حال میده اونم برای من که از صبح تا شب با آدمای عتیقه سر و کار دارم.
چند تا نتکه حیاتی:
بر پدر و مادر آدم مردم آزار لعنت آقا مریضید الکی بر میدارید انگشتر میکنید توی انگشت شصت و صبابتون. اینو دارم به اون استریت های بی شعوری میگم که با احساسات ماها بازی میکنن خوشتون میاد ماها تیپ دخترونه بزنیم و بعد که تیکه انداختین جرتون بدیم؟؟؟ (یه پسرو دیدم دوتا انگشتاشو انگشتر انداخته بود ابروهاشو باریک و شیطونی برداشته بود یه کم هم آرایش داشت منم که خدای اعتماد به نفسم رفتم سلام کردم و گفتم ببخشید شما گی هستید؟ خلاصه بعد از توضیح اینکه گی چه موجودیه دعوایی راه افتاد که باید بودید و می دیدید منم برای جلو گیری از آبرو ریزی توی اون جمع فرار رو بر قرار ترجیح دادم. البته به صورت مخفیانه.
فکر کنم نشونه های گی بودن رو باید تغییر داد یه چیزی که این استریت های خیلی بی شعور نفهمن.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

شبای احیا توی کامرانیه قرآن سر می گیرن؟ مو هاشون خراب میشه که!

. گفت...

سلام کیارش جان. مرسی از کامنتت. منم از وبلاگت خوشم اومد. اگه دوس داری می تونی لینک بدی.....اجازه گرفتن لازم نبود.

شب احیا و عاشورا و سینه زنی وقت تیکه بلند کردنه دیگه

(;

Ramtiin گفت...

من هم شب های احیا رو رفتن چشم چرونی
کلی خوش گذشت
کلی راه رفتیم
ولی
...
خوب لازم نیست بگی شما گی هستید
بگو دوست داری با هم یک کم قدم بزنیم؟
اگر گی نباشد می گوید نه
اگر گفت آره
کم کم برو جلو
هیچ وقت هم کلمه ی گی رو نگو
بگو دوست شیم
بعد اگه قبول کرد
دست ش رو بگیر
موقع خداحافظی که خواستی صورتش رو ببوسی
می فهمی گی هست یا نه
بوسه همه چیز رو مشخص می کنه نازم
رامی

واراند آراگاتس گفت...

هه هه هه
با نظر سارنگ موافقم
من یه شب عاشورا دیدم تو تا پسر گی یه پسر روبلند کردن
نشونه های گی بودن ؟
مگر وجود داره ؟