۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

11mm

سلام دوستای خوبم نمیدونید چقدر دلم میخواست بنویسم دلم میخواست فقط یه گوشه ی خالی پیدا کنم و تا جایی که وقت دارم توش بنویسم از بچگی به نوشتن علاقه داشتم و موضوعش هم اصلاً برام مهم نبوده. همیشه تا یه قلم و کاغذ دستم میومد شروع به نوشتن میکردم. خیلی وقتا خاطره و خواب هایی که میدیدم و اتفاقات روزانه و گاهی هم داستان و شعر و عبارات سجع و باقی قضایا. وقتی هم که کامپیوتر وارد زندگی ما ایرانی ها شد دیگه کاغذ و قلم جاشونو دادن به کیبرد یا همون صفحه کلید، سالها بود به جز اوراق اداری که فقط باید یا امضا میشد یا دیده میشد متنی رو با قلم ننوشته بودم چون دفترم شده بود صفحه ورد و قلمم شده بود کیبرد، بالاخره امروز دلم حسابی برای نوشتن سنتی تنگ شد و چند تا کاغذ برداشتم و شروع کردم. پشت میزم نشسته بودم و کلی کار بود که باید انجام میدادم ولی اونقدر محو نوشتن با خودکار آبی روی ورق های سفید شده بودم که نفهمیدم چه جوری چهار ساعت گذشت. وقتی که ساعت رو دیدم باورم نمیشد و دیدم که فقط توی چهار ساعت دو تا ورق آچار پر کردم. قبلاً خیلی بیشتر تو این مدت زمانی میتونستم بنویسم ولی دستم خیلی کند شده شاید اگر تایپ بود ده برابر مینوشتم. خلاصه اون برگه ها رو برداشتم ببینم چیز به درد بخوری از توش در میاد تا بذارمش توی وبلاگ. هر چی خوندم چیز خوبی نشد نمیدونم چرا ذوقم رو از دست دادم. قبلاً امکان نداشت چیزی بنویسم و ازش بدم بیاد و ضعیف باشه ولی توی مدتی که ننوشتم ادبیاتم خیلی ضعیف شده. امروز تصمیم گرفتم سعی کنم توی این وبلاگ بیشتر بنویسم تا بتونم باز نوشته هامو تقویت کنم ولی میبینم اونقدر سرم شلوغه که حتی نمیتونم بیام و به وبلاگ خودم سر بزنم. چه رسد به سایر دوستان و چه رسد به نوشتن متن ادبی و بی ادبی. خلاصه اینکه اینا رو گفتم که در آخر باز هم مثل همیشه بیام و بگم ببخشید که من نیستم چون سرم خیلی شلوغه هرچند فکر نمیکنم برای کسی فرقی کنه باشم یا نباشم چون دوستای زیادی اینجا ندارم و اونم باز بر میگرده به اینکه من سرم شلوغه. وای خدا خسته شدم
با همه این تفاسیر و شلوغی دور و برم معمولاً سعی میکنم چند هفته یکبار با خودم خلوت کنم. خیلی ها میگن یه تخته ات کمه ولی من زندگی اینجوری رو خیلی دوست دارم. میدونید چرا میگن کم داری؟ آخه من چند هفته یک بار وسط این همه شلوغی کارام میرم مسافرت تا توی تنهائیم بتونم کمی مدیتیشن کنم معمولاً هم شب تعطیلی میرم و فردا ظهرش بر میگردم و البته اگر بلیط هواپیما گرون تر بشه مجبورم برنامه های تنهایی مو عوض کنم. من همیشه عاشق مسافرت تنهایی هستم مثلاً تک و تنها میرم شمال یه ویلا لب ساحل میگیرم عمداً چند خوابه میگیرم و میگم که دوستام توی راهن و دارن میان برای اینکه مشکلی برام پیش نیاد چون تنها هستم. بعد یه شیشه ویـ ـ سـ ـ کی برای خودم باز میکنم و لب پنجره به سیاهی دریا نگاه میکنم و صدای دریا آرومم میکنه. کلی هم به خودم حال میدم و خوراکی برای خودم میخرم و معمولاً هشتاد درصدشون هم میمونن. تا نیمه های شب بیدار میمونم و بعد میخوابم و موقع طلوع خورشید بلند میشم تا از دستش ندم. اگر هوا گرم باشه مایو میپوشم میرم شنا و اگر سرد باشه میرم بیرون و آتیش روشن میکنم و یه پتو هم میندازم روی دوشم تا یخ نزنم کتاب شعر هم معمولاً با خودم میبرم یا سهراب یا سهیلی یا حافظ بعضی وقت ها هم شعر نمیخونم و تا لحظه ای که اونجا هستم مدیتیشن کار میکنم. تنهایی اینش خوبه که هرچقدر دلت بخواد میتونی تمرکز کنی و کسی نیست غر بزنه و تمرکزتو به هم بزنه. البته چند بار هم با بعضی ها رفتم که اونجوری هم صفای خودشو داره (مخصوصاً موقع خواب) ولی در کل فکر میکنم آدم نباید زندگیشو یکنواخت کنه و صبح تا شب کار کنه و آخر هفته ها هم فقط استراحت توی خونه باشه. من سعی میکنم از لحظه لحظه اوقاتم استفاده کنم چون از بی روحی و یک نواختی واقعاً متنفرم. وای فکرشو بکن آدم الکی دو روز توی خونه بمونه و هیچ کاری نکنه تا شنبه بشه و باز بره سر کار.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

hamin 2roz to khone bodan bishtar az hame zajr avare :D
be rozam
www.one-of-us.blogfa.com

ناشناس گفت...

روزنامه ی همجنسگرایان ایران

روزنگاری برای انعکاس اخبار وب نوشته های همجنسگرایان ایرانی از اول دی ماه 87 در میان شماست

ناشناس گفت...

تو واقعا ادم جالبی هستی
همه از تنهایی فرارین ولی تو
عاشق تنهایی هستی


منم عاشق دریام، دوست دارم ساعتها کنارش قدم بزنم و در سکوت فقط به صدای امواجش گوش بدم.

سعید

تماس گفت...

خانه فیلتر شد.

ما اینجا هستیم، در آدرس جدید.

http://khanehonar1.blogspot.com/

موفق باشید


خانه هنر

کورش گفت...

چرا هر کیو پیدا می کنم رفته و دیگه آپ نمی کنه؟